سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این صدای پای کیست؟

این سایه مال کیست؟

چه کسی دَرِ قلب مرا می زند؟

 

چه کسی می آید؟

چه کسی این چنین چهره مرا رنگین می کند؟

این شادمانی و خوشحالی مرامی کشد

هیچگاه از ماه چیزی نخواستم

هیچوقت به ستارگان متوسل نشدم

حتی هیچوقت به خدا شکایت نکردم.

تمام غمهایم را پنهان کردم

 

در برابر هر ظلم و ستمی، لبخند زدم

مانند خاک که گلها را در آغوش می کشد

غم را به آغوش کشیدم و زخمی شدم

اما هرگاه دستهایم را برای دعا بالا بردم

از خدا تورو طلب کردم.

 






تاریخ : چهارشنبه 88/1/12 | 9:4 عصر | نویسنده : کوروش | نظرات ()

وقتی به من نزدیک می شی

وقتی به من لبخند می زنی

نمی دونی چه رویاهایی می بینم

این روزها دلم بیدار شده و به خواب نمی ره

چیکار باید کنم؟

یه اتفاقی افتاده

 

نمیدونم این چه حسیه

این چه عطشیه که خاموش نمی شه

چه مستی و نشاطی که این عشق در من به وجود آورده

کسی نمی دونه که آرامش چطور از دست میره

چیکار باید بکنم؟

یه اتفاقی افتاده

 

دعاهایم بر آورده شده

خدا می دونه که من کی و چطوری عاشق شدم

آدم نگران چطورآرامش را در پریشانی پیدا کند؟

من تنها می شینم و خاطرات رو مرور می کنم

چیکار باید بکنم؟

                   یه اتفاقی افتاده






تاریخ : چهارشنبه 88/1/12 | 9:2 عصر | نویسنده : کوروش | نظرات ()

زندگی هر ساعت تغییر میکند

زندگی بعضی وقتها تاریک می شود

بعضی وقتهاآفتابی
هر لحظه اینجازندگی کن

هر لحظه که می خواهد باشه
شاید فردایی نباشه
چیزی رو که تو از صمیم قلب میخواهی
به سختی بدست میاری
آنجایی که کسی به خواسته اش برسد

آنجا از همه زیباتره
دست اون و بگیر
اون مهربونه

شاید فردایی نباشه
لحظه ای برات سایه میاره
وقتیکه کسی نزدیک نزدیک بشه
هزار بار مواظب دل دیوانه باش
قلب طپشش رو ادامه می ده
اما در این لحظه فکر کن

به آن داستان

شاید فردایی نباشه
تو هستی

 در حالیکه غمت را پنهان می کنی

من هستم

در حالیکه سر به زیر می اندازم

تو هم خاموشی

من هم خاموشم

چه کسی درک می کندآنرا؟

حال که اینقدر دور هستیم

بیا اینجا

شاید فردایی نباشه

این حقیقت است که دل پرغصه است

و آیا ما اینگونه فکر می کنیم؟

چرا دل غم دارد؟

چرااز چشم اشک می باره؟

باید میشد..آنچه شده است

حالاآن موضوع را رها کن

شاید فردایی نباشه

******

 

  






تاریخ : چهارشنبه 88/1/12 | 8:58 عصر | نویسنده : کوروش | نظرات ()

یک روز و یک لحظه

 و یک زندگی وجود داره
توی زمان حال زندگی کن.

چرا که فردا پرواز می کنه و می ره

پس با خنده با زندگی آشتی کن و

  بگو

سلام

هر چیز زنده ای به زندگی ارزش می ده

اشاره ها و نشانه های زندگی رودرک کن

اما واقعا چه قدر این زندگی
می تونه ماندگار باشه و یه روز هم دیوانه میشه

دستهاتو بالا بیار و به هم بزن.

بذار ضربان قلبمون با هم برخورد کنه

خوشیهازود گذرند و زمان خیلی بی رحمه.

پس فایده اش چیه ؟

پس با خنده با زندگی آشتی کن و

بگو

سلام

یه روز تو در راه زندگی

 با کسی آشنا میشی
و می بینی که اون شخص

 خوشی های زندگی رو

 برای تو میاره

و با لبخند با تو حرف میزنه

شانس خودت رو امتحان کن

 چون ممکنه برای زندگیت

خیلی با ارزش باشه

پس با خنده با زندگی آشتی کن و

بگو

سلام

زندگی سریع سپری میشه

پس سریعتر زندگیت رو شکل بده

داستانت رو همین حالا به من بگو

جوانی یکبار میاد و به سرعت میره

 و هیچ وقت بر نمیگرده

داستان تمام میشه

پس با خنده با زندگی آشتی کن و

 بگو

سلام

******






تاریخ : سه شنبه 88/1/11 | 2:49 عصر | نویسنده : کوروش | نظرات ()

ببین

همه دوریها از بین رفتند
دیگر هیچ مرز و هیچ فاصله ای وجود ندارد
من اینجا هستم اینجا


من رازی هستم

که تو نمیتوانی پنهان کنی
من طوری هستم

که تو نمیتوانی فراموش کنی
اگر صدای من در قلب تو میپیچد

چرا حیران میشوی ؟
من صدای قلب تو هستم
اگر می توانی بشنوی

 پس بشنو زبان تپش های قلبت را

که
من اینجا هستم اینجا


الآن من و فقط من

 در رویاهای تو هستم
من در جوابها و سوالهای تو هستم
من در تمام رویاهای تو قرار گرفته ام
من در روشنایی چشمهای تو هستم
به هر جا که نگاه کنی مرا خواهی دید
من اینجا هستم اینجا


ببین

 همه دوریها از بین رفتند
دیگر هیچ مرز و هیچ مجبوری وجود ندارد
من اینجا هستم اینجا

 






تاریخ : سه شنبه 88/1/11 | 2:48 عصر | نویسنده : کوروش | نظرات ()

او ، هم باید بخندد ...

هم باید گریه کند ...
او ، هم باید پیدا کند ...

 هم باید از دست بدهد
هر شب و روز باید در تنهایی آه و افسوس بکشد
هر قلبی که عاشق شود


در خانه خوشبوی پلکها ...

تبدیل به رویا شده و رشد می کند
هیچ کس نمی تواند بر طپش قلب دیوانه اش غلبه کند
او ، هم باید بیدار بماند ...

هم باید بخوابد ...
او ، هم باید زندگی کند ...

 هم باید زهر بنوشد ...
او فدای چهره ی زیبای کسی خواهد شد
هر قلبی که عاشق شود


وقتی آرام و قرار کسی را می بیند

چرا خودش بیقرار می شود ؟
او این چنان دیوانه ای است که در عشق

 حتی جان خودش را هم می دهد
او هم باید بگوید ...

 هم باید سکوت کند ....
او باید تحمل درد جدایی را هم داشته باشد
هر کس هرچقدر که تلاش هم کند

نمی تواند سر او را خم کند
هر قلبی که عاشق شود

 

********






تاریخ : سه شنبه 88/1/11 | 4:43 صبح | نویسنده : کوروش | نظرات ()

تو هم با خبری
من هم می دانم
دارند جدا می شوند
راه هر دو ما
اگر از من دور هم شدی در خاطراتم بمان
هیچ وقت نگو خداحافظ

 

هر چه شادی
همه گم شدند و رفتند
فقط این غم است که قصد رفتن ندارد
سعی کردم بهش بفهمانم . سعی کردم سرگرمش کنم
ولی این قلب انگار نمی خواهد آرام بگیرد
اینها اشک است یا خاکستر داغ ؟
این چیزی که الان از چشمانم می بارد آتش است
هیچ وقت نگو خداحافظ

فصل ها می آیند و می روند
ولی فصل درد و رنج هرگز تغییر نمی کند
رنگ ما آنقدر تیره است
که با گذشت قرنها هم روشن نخواهد شد
روشن  نخواهد شد
چه کسی می داند چه خواهد شد ؟
و ما از این پس چه چیزهای دیگری را باید تحمل کنیم

هیچ وقت نگو خداحافظ

تو هم با خبری
من هم می دانم
دارند جدا می شوند
راه هر دو ما
اگر از من دور هم شدی .در خاطراتم بمان
هیچ وقت نگو خداحافظ  






تاریخ : سه شنبه 88/1/11 | 2:5 صبح | نویسنده : کوروش | نظرات ()
صفحه اصلی        
.: M a h S k i n:.