هميشه لکّي سرخسبزاي پشتِ پنجرهام را ميآرايد:يک گل:يادآور ِ صفاي تودر بامداد،هر بامداد،وقتيهنوزاز خانهامگامي در بيرون ننهاده،بر مي گشتي،دهان بهشيشهي شبنمنشانِ پنجره ميچسبانديو غنچه ميکردي لبهاي خويش رابه بوسهي بدرود.